salam

این وبلاگ برای گسترش فرهنگ گفتگو بنیان نهاده می شود

salam

این وبلاگ برای گسترش فرهنگ گفتگو بنیان نهاده می شود

یک سخن تازه ۱

حضرت زهرا سلام الله علیها:بهترین شما کسی است که در برخورد با مردم نرم تر و مهربان تر باشد و ارزشمندترین مردم کسانی هستند که با همسرانشان مهربان و بخشنده اند

صد ملک دل

ملک‌ دل‌ به‌ نیم‌ نظر میتوان‌ خرید         خوبان‌ در این‌ معامله‌ تقصیر میکنند[11]

و این‌ هم‌ در وقتی‌ بود که‌ ایشان‌ تازه‌ از زیارت‌ برگشته‌ بودند و خسته‌ بودند. ناگهان‌ از این‌ سؤال‌ تکانی‌ خوردند، و سپس‌ سر خود را به‌ زیر انداخته‌ مدّتی‌ تأمّل‌ کردند و سپس‌ فرمودند: کار أولیای‌ خدا غیر از شکسته‌ بندی‌ استخوان‌ و شفای‌ امراض‌ کار دیگری‌ نیست‌؛ ولی‌ باید دانست‌ که‌: آن‌ شکستگی‌ استخوان‌ و آن‌ مرض‌ بیمار هم‌ به‌ دست‌ ایشان‌ است‌. چون‌ از ناحیۀ خداست‌. و حضرت‌ حقّ جلّ و علا خودش‌ می‌شکند، و خودش‌ التیام‌ میدهد. خودش‌ مریض‌ میکند و خودش‌ شفا می‌بخشد. اینها همه‌ عشق‌ بازی‌ با أطوار و شؤون‌ خود اوست‌. همه‌ از روی‌ حکمت‌ و مصلحت‌ است‌. و در حقیقت‌ شکستن‌ و التیام‌ دادن‌، مریض‌ کردن‌ و شفا دادن‌، دو شکل‌ و صورت‌ مختلف‌ دارد و از یک‌ مبدأ و یک‌ منشأ حکایت‌ می‌نماید. هر دو محبّت‌ است‌. از خدا غیر از خوبی‌ ساخته‌ نیست‌.

عاشقم‌ بر لطف‌ و بر قهرش‌ به‌ جِدّ               ای‌ عجب‌ من‌ عاشقِ این‌ هر دو ضدّ [12]

عالم‌ سراسر عشق‌ است‌، عشق‌ مظاهر با مظاهر؛ و در حقیقت‌ عشق‌ خود با خود. (فرازی از کتاب :روح مجرد نوشته   علامه حسینی طهرانی )

سخن پاک

امام محمدباقر علیه السلام:سخن طیب و پاکیزه را از هر که گفت بگیرید،‌ اگر چه او خود،‌ بدان عمل نکند.

حق و خلق

الهی به ما بینشی عطا کن که در همه چیز و از همه جا و در همه جا تو را دریابیم  

الهی چشم ما را به جمال دلربایت از پس هفتادهزار حجاب نورانی و طلمانی روشن بفرما  

الهی خود مجازی ما را از مسیر خودراستین ما بردار  

الهی نفوس رااز الودگی های کثرات با اب وحدت بشوی  

الهی   با نور وجوب  تاریکی های امکان را از نفوس زائل فرما  

الهی از چشمه سار ابتهاج الاول بذاته رگه هایی در اطوار نفوس ما جاری فرما  

الهی به ما بینش و توانی بخش که اب معرفت را از سرچشمه ان بنوشیم تا مرز اصل و فرع و ذاتی / عرضی را اشکارا دریابیم و بفهیم که اصل بر صلح و سلم و طوع و رغبت و تولی است و برائت و جنگ و  غریزه و مشتقات ان در عوالم انسانی جایی ندارند و صرفا از سوی حیوانیت انسان و طغیان غرایز او بر او تحمیل می شوند و بدانیم که رجمت خدا بر غضب او پیشی می گیرد (یا من سبقت رحمته غضبه ).  

الهی چنان نور توحید بر ذهن و ضمیر را بتابان تا از دو گانگی لطف و قهر رها شویم و به مصداق : و فروا الی الله به سوی تو که نقطه وجدت لطف و قهر هستی بگریزیم و به مصداق :قل الله ثم ذرهم فی خوضهم یلعبون همچون مولانا بسراییم : عاشقم بر قهر و بر لطفش به جد   ای عجب من عاشق ابن هر دو ضد .

الهی

خدایا مدار زندگی ما را پاسداشت انسانیت توآم با مهرورزی و صدق و صفا و یکرنگی قرار بده  

خدایا توان ایستادگی مهربانانه و مهرورزانه و بخردانه و بزرگوارانه  در برابر نامردمی ها و دورویی ها و نامهربانی ها و نابخردی ها و فرومایگی ها به همگان عنایت فرما  

الهی روح و روان ما را از آلودگی های شرک و دوبینی  همواره پیراسته بدار  

شکوه

الهی معنای برتر زندگی را به ما بشناسان  

الهی شکوه زندگی را به ما نشان ده  

الهی سرزمین فرهنگ و فرهیختگی در  پرتوهای هستی بخش هم افزا در چشم انداز  اندیشه و تامل ما نمودار گردان  

الهی نمودارهای عشق در صفحه زندگی ما ترسیم فرما  

الهی جبر مجرد را سرمشق تجرید و تجرد ما قرار ده

پند بزرگ پیشوای ازادگی

ان لم یکن لکم دین و لا تخافون المعاد فکونوا احرارا فی دنیاکم  

اگر دین ندارید و از رستاخیز نمی هراسید پس در دنیایتان آزاد باشید

رضا

الهی از جام رضا جرعه ای در کام ما  بریز 

عشق مجازی و حقیقی

پرسش و پاسخی را از سایت مکتب وحی می اورم :  

 

این که گفته می‏شود «المجاز قنطرة الحقیقة» مراد چیست؟ نظر اسلام را در مورد «عشق مجازی» بفرمایید.

هوالعلیم مجاز یعنی در برداشتن إتّصاف به وصفی که جایگاه او چیز دیگری است مثلاً گفته می شود: فلانی کوه است و به این بادها نمی لرزد. در اینجا إتّصاف به عظمت و بلندی برای شخصی است که بطور حقیقی نمی تواند واجد آن باشد ولی همینکه ما آن شخص را به این وصف متّصف کرده ایم به این معنی است که بین او و سایر افراد فاصله انداخته ایم و به نوعی شبیه آن عظمت و مجدی را که برای کوه قایل هستیم به او نسبت داده ایم و بدین لحاظ راهی بسمت عظمت کوه حقیقی گشوده ایم. این مطلب درباره عشق و محبّت نیز صادق است عشق یعنی تعلّق خاطر به زیبائی و جمال به نحوی که عاشق خود را فانی در معشوق یابد و معشوق را بجای خود و اراده و خواست خود نشاند. که البتّه از آنجا که ذات پروردگار منشأ و اصل و حقیقت زیبائی و جمال و کمال است باید بدو عاشق شد و خود را در ذات او فانی نمود تا به اوج وصل و تجرّد و جمال رسید. در اینجا حضرت مولانا جلال الدین رومی قدّس الله سرّه چه زیبا و عالی سروده است: «شاد باش ای عشق خوش سودای من * ای طبیب جملــه علّتهـــای من» «ای دوای نخــوت و نامــــوس من * ای تو أفلاطون و جالینــوس من» «عشقِ آن زنده گزین کــو باقی است * وز شـراب جانفزایت ساقی است» «عشقِ آن بگزین که جملــه أنبیـــاء * یافتند از عشق او کـــار و کیـــا» «تــو مگو مـا را بدان شه راه نیست * با کریمـان کارها دشــوار نیست»  برگرفته از سایت  www.maktabevahy.org  

http://www.maktabevahy.org/Services/Forum/index.aspx

عشق الهی

سعدی اگر عاشقی کنی و جوانی     عشق محمد بس است  و آل محمد  

الهی اطوار نفوس را از موهبت  عقل حسنی و عشق حسینی و علم نبوی و عدل علوی برخوردار فرما  

الهی

الهی ما را از جام محبت سیراب گردان  

الهی شربت شیرین نقد و نظر را به ما بنوشان  

الهی نوشیدن و نیوشیدن کلمات خود را از هر بیان و بنان در بزم وصالت نصیب و روزی ما گردان

مست حضور

الهی چنان مست حضورم نما تا نفس حضورت را از یاد ببرم  

الهی چگونه طوف کنم در فضای عالم قدس   که در سراچه ترکیب تخته بند تنم  

الهی غرق انوار توام   ساقی شاهدم باش   

الهی نمآهنگ صفا در کنسرت صدق مایه شوریدگی دلها قرار ده  

الهی درنگ بین  یگانگی و بیگانگی فقط یک ؛ب؛ است از اینم بگیر و در انم بدار  

الهی گذر از گذرگاه های بیگانگی را شتاب بخش  

 الهی درنگ در رنگ را کوتاه فرما  

 الهی سد ستیز  به سیلاب سرشک شوق از میان ما بردار   

الهی پیوند پذیرش را قایق گذرمان  از گنگ* گریز مقدر فرما  

 

*گنگ =برگرفته از رود گنگ در هندوستان

اندیشه /باران

الهی باران اندیشه بر صحیفه سطور جان اتشینم ببار  

الهی الهی عشق اندیشیدن و اندیشه عشق را سرلوحه پندارم بدار  

الهی سرفصل حضور بر شط صعود را با قلم رحمانیت خود بنگار  

الهی کردارم را بر گفتارم منطبق و گفتارم را گویای پندار م بدار  

الهی رب ادخلنی مدخل صدق و اخرجنی مخرج صدق و اجعل لی من لدنک سلطانا نصیرا.

ملت عشق از همه دینها جداست

الهی باغستان وجود ما را از شبنم دانش و دریافت و بینش و رهیافت برخوردار گردان  

الهی مرکز عزم ما را با عقل و خرد پیوند زن  

الهی غبارهای اندوه را با اب عشق و  روشنان توحید بشوی  

الهی سر ارادت بر استان خود را از سودای جز خود تهی گردان  

الهی انوار دوستی را در  تاریکستان دوری و بیزاری بیفشان

شعری از فریدون مشیری

فریدون مشیری
گفت دانایى که گرگى خیره سر
هست پنهان در نهاد هر بشر 
لاجرم جارى است پیکارى بزرگ
روز و شب مابین این انسان و گرگ 
زور بازو چاره این گرگ نیست
صاحب اندیشه داند چاره چیست 
اى بسا انسان رنجور و پریش
سخت پیچیده گلوى گرگ خویش 
اى بسا زورآفرین مردِ دلیر
مانده در چنگال گرگ خود اسیر 
هرکه گرگش را دراندازد به خاک
رفته رفته مى‌شود انسان پاک 
هرکه با گرگش مدارا مى‌کند
خلق و خوى گرگ پیدا مى‌کند 
هرکه از گرگش خورد دائم شکست
گرچه انسان مى‌نماید ،گرگ هست 
در جوانى جان گرگت را بگیر
واى اگر این گرگ گردد با تو پیر 
روز پیرى گرکه باشى همچو شیر
ناتوانى در مصاف گرگ پیر 
اینکه مردم یکدگر را مى‌درند
گرگهاشان رهنما و رهبرند 
اینکه انسان هست این سان دردمند
گرگها فرمان روایى مى‌کنند 
این ستمکاران که با هم همرهند
گرگهاشان آشنایان همند 
گرگها همراه و انسانها غریب
با که باید گفت این حال عجیب 


عاشقم بر همه عالم..

خدایا به ما بینشی و نگرشی عنایت فرما که چشمه فیضان روح الهی ما که در روز ازل در ما دمیدی جوشان گردد و چونان نفس نفیس نبی که رحمه للعالمین است  بر همه هستی جاری گردد  

الهی قطره دانش که بخشیدی ز پیش متصل گردان به دریاهای خویش  

الهی ما را چون رود جاری گردان و چون کوه مقاوم  

الهی ما را از ما بگیر تا  بخودت را که درواقع هستی حقیقی است بر پیدا و پنهان ما هویدا گردد 

الهی اتشی در درون ما روشن فرما که شعله هایش هستی مجازی را با همه تعلقات و خودانگاری ها و خودپنداری هابسوزاند و بر خاکسترش چونان ققنوس شاهد رویش و زایش انسانی تازه باشیم  

الهی از بند همه چند و چون ها (کم و کیف ها ) رهایمان ساز  

الهی جان همه ما را از مهر و عشق همدیگر بی هیچ حد و مرز و چند و چون لبریز ساز  

الهی مظهریت اسم رحمانیت خود را به ما بچشان  

سر و سودا و صدا

الهی در سرم سودای خود انداز  

الهی صدای خودت را در جانمان طنین انداز فرما  

الهی  سودای هر سود و زیان را از حرم خود که قلب ماست بیرون انداز  

الهی ذهن ما را چون رود جاری فرما  

الهی رکود و سکون را در میان ما به سرود و صعود و شور و شعور تبدیل فرما  

الهی لحظه های ما را از عشق سرشار ساز  

الهی  آهنگ دلنواز محبت را در کنسرت همه جمع ها به صدا در آور  

الهی توفیق تلاش برای تغییر را از ما دریغ نفرما  

الهی بینشی ژرف و جانی والا و نگاهی عظیم و گوشی شنوا و عقلی شکوفا و جانی اکنده از مهر همه افریدگان به ما عنایت فرما  

الهی ریشه های هر گونه دشمنی  و ناخرسندی نسبت به هم نوعان را بخشکان  

الهی درخت دوستی را در میان ما بنشان  

رحم و عطوفت به جای خشم و خشونت

الهی جان ما را از رحم و عطوفت آکنده ساز  

الهی باران صلح و سلم و مهرورزی بر کویر تشنه فرد و جمع ما سرازیر فرما 

الهی خیال ما را رستنگاه خردورزی قرار ده  

الهی گل های انبساط و میوه ابتهاج بر شاخسار درخت زندگی نمایان ساز  

الهی خنده خرسندی بر لب های افریدگانت بیفشان  

الهی نفس سرد ما را با آه گرم روشن بینان درامیز  

الهی شکوفه های لطافت و ظرافت را  در جان ما جایگزین خارهای خساست و دنائت فرما  

الهی فهم را بر فرمان چیرگی بخش  

الهی هم افزایی و هم نوایی و همسرایی و هم جوشی و هم سویی و هم خویی و همدلی و همزبانی و همکوشی را در فضای کنش و بینش ما ...

ورق گل

زمانه از ورق گل مثال روی توبست     ولی ز شرم تو در غنچه کرد پنهانش

کرامت انسان

رندی اموز و کرم کن که نه چندان هنر است     حیوانی که ننوشد می و انسان نشود

رستاخیز

خرم انروز کزین منزل ویران بروم     راحت جان طلبم وز پی جانان بروم

عاشق دردی کش اندر بند مال و جاه نیست

زاهد ظاهرپرست از حال ما آگاه نیست

در حق ما هر چه گوید جای هیچ اکراه نیست

در طریقت هر چه پیش سالک آید خیر اوست

در صراط مستقیم ای دل کسی گمراه نیست

تا چه بازی رخ نماید بیدقی خواهیم راند

عرصه شطرنج رندان را مجال شاه نیست

چیست این سقف بلند ساده بسیارنقش

زین معما هیچ دانا در جهان آگاه نیست

این چه استغناست یا رب وین چه قادر حکمت است

کاین همه زخم نهان هست و مجال آه نیست

صاحب دیوان ما گویی نمی‌داند حساب

کاندر این طغرا نشان حسبه لله نیست

هر که خواهد گو بیا و هر چه خواهد گو بگو

کبر و ناز و حاجب و دربان بدین درگاه نیست

بر در میخانه رفتن کار یک رنگان بود

خودفروشان را به کوی می فروشان راه نیست

هر چه هست از قامت ناساز بی اندام ماست

ور نه تشریف تو بر بالای کس کوتاه نیست

بنده پیر خراباتم که لطفش دایم است

ور نه لطف شیخ و زاهد گاه هست و گاه نیست

حافظ ار بر صدر ننشیند ز عالی مشربیست

عاشق دردی کش اندربند مال و جاه نیست

مهمان

آئینه شو جمال پری طلعتان طلب        خانه جاروب کن سپس میهمان طلب

بسیار مهم

همین اکنون -هر که هستید و در هر سن و زمینه شغلی و تحصیلی مجرد یا متاهل و..- اگر لیوان اب هم در دست دارید زمین بگذارید و این کتاب را-حتی اگر انرا پیش از این خوانده اید- با دقت بخوانید :راز شاد زیستن  نوشته :اندرو متیوس /ترجمه مرضیه ملک جمشیدی . به نظر من این کتاب تفسیر و تطبیق و تشریح  این ایه است در زندگی روزمره : خدا وضع هیچ گروهی را دگرگون نمی سازد مگر آنکه  آنها خودشان را دگرگون سازند .

غم عشق

یک قصه بیش نیست غم عشق و وین عجب     کز هر زبان که می شنوم نامکرر است

آزادی

منم که شهره شهرم به عشق ورزیدن      منم که دیده نیالوده ام به بد دیدن  

الهی جان ما را از بد دیدن ازاد کن  تادیده بی فروغ ما به پرتو رویت روشن گردد

درمان

به حلاوت بخورم زهر که شاهد ساقیست  

به ارادت ببرم  درد که درمان هم ازوست