همی نالم که مادر در برم نیست
صفای سایه او بر سرم نیست
مرا گر دولت عالم ببخشند
برابر با نگاه مادرم نیست
در برخی افراد یک نوع ادراک عمومی بر اساس فطرتشان موجود است که همه چیز را از خدا می بینند و به طور ناخودآگاه یک وحدتی در ذاتشان است و نفسشان یک لطافت خاصی دارد که این حقیقت را ادراک می کند . مرحوم اقای حداد می فرمودند:
بعضی ها به خاطر آن پاکی نفس یک صفائی دارند که راه نرفته، سالکند .
بگرفت کار حسنت چون عشق من کمالی خوش باش زانکه نبود این هردو را زوالی
در وهم می نگنجد کاندر تصور عقل آید به هیچ معنی زین خوبتر مثالی
شد حظ عمر حاصل گر زانکه با تو مارا هرگز به عمر روزی روزی شود وصالی
ان دم که با تو باشم یک سال هست روزی وان دم که بی تو باشم یک لحظه هست سالی
چون من خیال رویت جانا به خواب بینم کزخواب می نبیند چشمم به جز خیالی
رحم آر بر دل من کز مهر روی خوبت شد شخص ناتوانم باریک چون هلالی
حافظ مکن شکایت گر وصل دوست خواهی زین بیشتر بباید بر هجرت احتمالی
______________
*مادر
دعا در حق پدر و مادر
̶
پروردگارا بر محمد بنده و رسولت و بر اهل بیت پاکیزه اش درود
فرست و بهترین درود و رحمت و برکاتت و سلامت را بدانها
اختصاص ده.
̶ خدایا پدر و مادرم را به گرامى داشتن نزد خودت و درود از جانب لطفت اختصاص ده، ای مهربانترین مهربانان.
̶
الها بر محمد و آل او درود فرست و آنچه بر من در
رابطه با پدر و مادرم واجب است از دلم بگذران و بر من
الهام کن و دانش رعایت حقوق پدر و مادر را به طور کامل در
اختیارم قرار ده و سپس به عمل کردن به دانستنى هایم و انجام
آنچه بدان آگاهم ساختى توفیقم ده تا آنجا که چیزى از وظایفم کم
نگردد و اندامم از خدمت بدانچه بر من الهام فرمودى خسته و
سنگین نگردد.
̶ خداوندا بر محمد و آل او درود فرست
همانطور که ما را به قبول اسلام و دین او و ارادت به
اهل بیت گرامى اش شرافت دادى و نیز بر محمد و آل او درود
فرست همانطور که به سبب آن گرامى براى ما حقى بر گردن خلق واجب
گردانیدى.
̶ الها ترس مرا از هیبت و شوکت پدر و مادرم
همانند ترس از هیبت سلطان قرار ده و توفیقم ده تا با ایشان
همچون مادرى مهربان رفتار نمایم. خدایا اطاعت از پدر و مادر و
نیکى به ایشان را در نظرم از خواب شیرین خوشتر و از سیراب
شدن تشنه گواراتر گردان تا خواسته آنها را بر خواسته هاى خویش مقدم
قرار دهم و خشنودى ایشان را بر خشنودى خویش برگزینم و گرچه
آنها نیکى و لطفشان به من کم باشد ولى زیاد جلوه بده و اگر چه
محبت من به آنها زیاد باشد کم به نظر آور.
̶ پروردگارا
یارى ام کن تا صدایم را در برابرشان آهسته و سخنم را پاکیزه
و برخوردم را ملایم نمایم و دلم را نسبت به ایشان عطوف و
مهربان کن و مرا با آنها رفیق و شفیق و دلسوز فرما.
̶
خدایا به خاطر زحماتى که در تربیتم کشیدند و مرا تکریم نمودند
اجر و پاداش عنایت کن و همانطور که در کودکى در حفظ و
حراست من کوشیدند تو آنها را نیز حفظ فرما.
̶ پروردگارا
آنچه از ناحیه من به آنها آزار رسیده و یا کارى ناخوشایندشان
انجام داده ام و یا حقى را از ایشان ضایع کرده ام همه را وسیله
آمرزش گناهانشان و بالا رفتن مقاماتشان و زیادى حسناتشان قرار
ده ای خدایى که بدیها را چندین برابر به خوبیها تبدیل مى فرمایى.
̶
خدایا آنچه را که پدر و مادرم در گفتار به من تعدى کردند
و یا در عمل درباره ى من بدرفتارى نمودند و یا حقى را
از من ضایع کردند و یا از آنچه واجب و وظیفه ى ایشان
بوده کوتاهى کرده اند همه را به آنها بخشیدم و آن را وسیله
احسان و محبت به ایشان گردانیدم و از تو مى خواهم که
تبعات و گرفتارى آن را از آنها بردارى زیرا که من درباره
ى خودم ایشان را متهم نمى کنم و آنها را در نیکى به خودم
سهل انگار نمى دانم. ای خداى من نسبت به آنچه پدر و مادرم به
خاطر تربیت من انجام داده اند دلگیر نیستم.
̶ زیرا که آنها
حقوقشان بر گردن من واجب تر است و احسانشان به من قدیمى تر
است و منتشان بر من بزرگتر از آن است که آنها را تقاص به
عدل کنم و یا مقابله به مثل نمایم و اگر چنین کنم پس اینهمه
زحمتشان در راه تربیت من چه مى شود و آنهمه حراست و مواظبتى
که با سختى و ناراحتى از من داشتند چگونه به حساب مى آید
و آنهمه فشار و گرفتارى که براى آسایش من تحمل نمودند چه مى
شود؟!
̶ شگفتا که آن دو بزرگوار نمى توانند آن طور که
سزاوارند حقشان را از من بستانند و من نمى توانم آنچه از
ناحیه آنها بر من واجب شده ادا کنم و شرط خدمتگزارى آنان را به
خوبى انجام دهم پس بر محمد و آل او درود فرست و مرا در
خدمت به ایشان یارى کن ای بهترین کسى که از او یارى مى طلبند
و توفیقم ده ای بهترین هدایتگر براى کسى که به تو روى آورد،
مرا در روزى که هر کس به آنچه کرده جزا داده مى شود و به کسى
ظلم نمى گردد عاق والدین قرار مده.
̶ خدایا بر محمد و
آل او و ذریه اش درود فرست و به پدر و مادرم از لطف
و کرمت برتر از آنچه را که به پدران و مادران اهل ایمان عطا
فرموده ای اختصاص ده ای مهربانترین مهربانان.
̶ الها در
تعقیب نمازهایم و در اوقات شب و در هر ساعتى از ساعات روزم
یاد و ذکرشان را از دل و زبانم مبر.
̶ خدایا بر
محمد و آل او درود فرست و مرا به وسیله دعا در حق پدر
و مادرم بیامرز و آنها را به خاطر مهربانى شان نسبت به من
مشمول عفو حتمى خودت قرار ده و به شفاعت من از ایشان به طور
قطع راضى شو و آنها را با گرامى داشتن به مکانهاى آسایش جاى ده.
̶
خدایا اگر آنها را زودتر از من بخشیدى شفاعتشان را درباره ى
من بپذیر و اگر مرا زودتر از آنها بخشیدى مرا شفیع ایشان قرار ده
تا همراه پدر و مادرم در جوار رافت و کرم و مغفرت و
رحمتت قرار گیرم. زیرا که تو صاحب فضل بزرگ و نعمت دیرینه ای
و تو هستى مهربانترین مهربانان. (برگردان از اقای سید کاظم ارفع)
امام صادق علیه السلام:هر که خدا رابشناسد ترس او در دلش می افتد و هر که از خدا ترسان باشد نفسش از دنیا باز می ماند.
آن یار کز او خانه ما جای پری بود | سر تا قدمش چون پری از عیب بری بود | |
دل گفت فروکش کنم این شهر به بویش | بیچاره ندانست که یارش سفری بود | |
تنها نه ز راز دل من پرده برافتاد | تا بود فلک شیوه او پرده دری بود | |
منظور خردمند من آن ماه که او را | با حسن ادب شیوه صاحب نظری بود | |
از چنگ منش اختر بدمهر به دربرد | آری چه کنم دولت دور قمری بود | |
عذری بنه ای دل که تو درویشی و او را | در مملکت حسن سر تاجوری بود | |
اوقات خوش آن بود که با دوست به سر شد | باقی همه بیحاصلی و بیخبری بود | |
خوش بود لب آب و گل و سبزه و نسرین | افسوس که آن گنج روان رهگذری بود | |
خود را بکش ای بلبل از این رشک که گل را | با باد صبا وقت سحر جلوه گری بود | |
هر گنج سعادت که خدا داد به حافظ | از یمن دعای شب و ورد سحری بود |
ای قصّه بهشت ز کویت حکایتى شرح جمال حور ز رویت روایتى
أنفاس عیسى از لب لعلت لطیفه اى آب خِضِر ز نوش لبانت کنایتى
کِىْ عِطرساى مجلس روحانیان شدى گل را اگر نه بوى تو کردى رعایتى
هر پاره از دل من و از غصّه قصّه اى هر سطرى از خصال تو وز رحمت آیتى
در آرزوى خاک درِ یار سوختم یاد آور اى صبا که نکردى حمایتى
اى دل به هرزه دانش و عمرت به باد رفت صد مایه داشتىّ و نکردى کفایتى
بوى دل کباب من آفاق را گرفت این آتش درون بکند هم سرایتى
در آتش ار خیال رخش دست میدهد ساقى بیا که نیست ز دوزخ شکایتى
دانى مراد حافظ ازین درد و غصّه چیست از تو کرشمه اىّ و ز خسرو عنایتى
روح مجرد، ص: 685
حاج سیّد هاشم حدّاد تربیت شده دست مبارک مرحوم حاج سیّد میرزا على آقاى قاضى بود. او میدانست دست پروردهاش چیست، و درجات و مقاماتش کدام است، ایقان و عرفان او در چه حَدّ اعلاى از ارتقاء و سُمُوّ راه یافته است.
من چه مىفهمم؟ خبره و خرّیت این فنّ آن بزرگ مرد الهى است. من از حدّاد فقط عبادتى، و توجّهى، و مراقبهاى، و التزامى به دستورات شرع، و متانت و وقار و تمکین و صبر و تحمّل و أمثال ذلک را در مىیابم، ولى از منشأ و مصدر این خصائص و آثار خبرى ندارم. من نورى را مشاهده میکنم، امّا از کارخانه نور آفرین اطّلاعى ندارم. مرحوم قاضى واسطه در ایصال نور بوده است، و از نصب کلیدها و مخازن در میان راهها و تبدیل نور عظمت شصت هزار ولت به برق قابل استفاده در شهرها مطّلع است.
او که در دکّان آهنگرى وى میرود، و ساعتها در میان دود و شعله و گرما بر روى زمین مىنشیند، و به وى میگوید: روزى اى سیّد هاشم بیاید که از اطراف و اکناف بیایند و عتبه درت را ببوسند، میداند قضیّه از چه قرار است!
ى، جواهر نفیس و گرانبها را طفل نمىشناسد. خَرمُهره را از فیروزه برتر میداند. طلاى مصنوعى را از طلاى واقعى چه بسا بهتر مىپسندد. شخص عامى و بى سواد به خطّ زیباى میرعماد حسنى که بر روى کاغذ نوشته است وقعى نمىنهد، امّا خطّ نازیبا و غلط و نادرستى را که با آب طلا نوشته باشند ترجیح میدهد و انتخاب میکند.
امّا آن خط شناس که به دقائق فنّ خطّ آگاه است، چه بسا یک صفحه از آن خطّ میر را به میلیونها تومان بخرد، و این صفحات طلا و یا مطلّاى خطّ نازیبا را براى ذوب کردن و نابود ساختن به کوره بفرستد.
یک صفحه، یک تابلوى نقّاشى و میناکارى را که اسرار و دقائق این فنّ در آن بکار برده شده است، آن ... چه میداند؟ و چه ادراک میکند؟! امّا آن استاد نقّاش و میناکارى که عمرى را در این فنّ صرف نموده است میداند که چه کرامتها و اعجازى را در این صفحه و تابلو اعمال نموده است. چه بسا آن .. بعضى از تابلوهاى قرمز رنگ و بدون فنّ و إعمال صنعت را بر آن نقّاشى و میناکارى ترجیح دهد، امّا استاد نقّاش و میناکار ممکن است براى خرید یک صفحه از آن خانه و هستى و زندگى خویش را بفروشد.
در اینجاست که کم کم معلوم میشود حاج سیّد هاشم حدّاد چه کسى بوده است؟ با آنکه وَ الله و بالله براى خود من معلوم نشده است. یعنى آنچه در این کتاب ارجمند سعى کردم تا جائیکه بتوانم- حال که بناى معرّفى است بیشتر او را معرّفى کنم، و به ارباب سلوک و مشتاقان راه خدا و معرفتِ او چیز مهمترى را ارائه داده باشم؛ ولى مىبینم که کُمَیت لنگ است، و سه ماه تمام است که به نوشتن این کتاب اهتمام تمام نمودهام و تمام کارهایم را در این مدّت تعطیل و در غیر این موضوع قلمى بر روى صفحه اى نیاورده ام، مع الوصف بنیاد درون و نداى باطن فریاد میزند:
روح مجرد، ص: 687
اى برتر از خیال و قیاس و گمان و وَهم و ز هر چه گفته اند و شنیدیم و خوانده ایم
مجلس تمام گشت و به آخر رسید عمر ما همچنان در اوّل وصف تو ماندهایم [1]
نگوئید این بیت را شیخ سعدى درباره خدا بکار برده است؛ چگونه من آنرا درباره حدّاد بکار مىبرم؟! مگر حدّاد خداست؟ وَ الْعیَاذُ بِاللَه. حدّاد عبد خداست. بنده خداست.
ما نتوانستیم حقیقت عبودیّت و فناى حدّاد را در ذات خدا دریابیم. ما حدّادِ در مقام عبودیّت و واقعیّت عبودیّت را نشناختیم و نتوانستیم در این رساله هم معرّفى کنیم.
و ناچار در خاتمه باید توسّل پیدا کنیم به خطبه أمیر المؤمنین علیه السّلام که در انتقال حضرت رسول أکرم صلّى الله علیه و آله از حضرت آدم نَسلًا بَعدَ نَسلٍ تا وقتیکه متولّد شدهاند، ایراد فرموده اند؛ و در ضمن این خطبه به خداوند عرضه میدارد:
سُبْحَانَکَ! أَىُّ عَیْنٍ تَقُومُ نُصْبَ بَهَآءِ نُورِکَ، وَ تَرْقَى إلَى نُورِ ضِیَآءِ قُدْرَتِکَ؟! وَ أَىُّ فَهْمٍ یَفْهَمُ مَادُونَ ذَلِکَ إلَّا أَبْصَارٌ کَشَفْتَ عَنْهَا الاغْطِیَةَ، وَ هَتَکْتَ عَنْهَا الْحُجُبَ الْعَمِیَّةَ!
فَرَقَتْ أَرْوَاحُهَا إلَى أَطْرَافِ أَجْنِحَةِ الارْوَاحِ فَنَاجَوْکَ فِى أَرْکَانِکَ، وَ وَلَجُوا بَیْنَ أَنْوَارِ بَهَآئِکَ، وَ نَظَرُوا مِنْ مُرْتَقَى التُّرْبَةِ إلَى مُسْتَوَى کِبْرِیَآئِکَ.
فَسَمَّاهُمْ أَهْلُ الْمَلَکُوتِ زُوَّارًا، وَ دَعَاهُمْ أَهْلُ الْجَبَرُوتِ عُمَّارًا؟!- الخ. [2]
__________________________________________________
[1] «دوّم، از «إثبات الوصیّة» نقل کردهاند، و ما آنرا در ص 341 از کتاب «توحید علمى و عینى» ذکر نموده ایم.
روح مجرد، ص: 688
«پاک و پاکیزه و مقدّس و منزّه میباشى تو بار پروردگارا! کدام چشمى است که بتواند بایستد و پایدار باشد در مقابل بهاء و حسن و ظرافت نور تو، و بالا برود به سوى تابش إشراق قدرت تو؟! و کدام فهمى است که بفهمد جلوتر از آنرا؟! مگر چشمهائى که تو از روى آنها پرده برانداختى، و از آنها حجابهاى جهالت و غوایت و کبر و ضلالت را پاره نمودى!
بنابراین، بالا رفت جانهایشان به سوى بالها و جناحهاى ارواح قُدس. پس تکلّم کردند با تو در پنهانى، و مناجات کردند در ارکان و اسماء کلّیّه ات (که بدانها عوالم را ایجاد فرمودى) و داخل شدند در میان انوار بهاء جمال و جلالت، و نگریستند از نردبان خاک و محلّ ارتقاء تربت پاک به سوى مکان گسترده (بام) کبریاى تو.
پس آنان را اهل ملکوتت زائران و به لقاء پیوستگان نامیدند، و اهل جبروتت مقیمان و ساکنان حضرتت خواندند.»
در این خطبه رشیق المضمون و دقیق المحتوى مىبینیم که حضرت، حقیقت مقام عرفان به ذات احدیّت خدا را بواسطه رفع حُجُب، براى طبقه خاصّى از اولیاى مقرّبین و مُخْلَصین خدا متحقّق میداند. و خداوند گروه مخصوصى از زمره عباد صالحین خود را به حقیقت معرفت خود میرساند، تا از حضیض عالم ناسوت و فراز خاک نظر به مقام کبریائیّت حقّ نمایند و چشمشان و فهمشان تاب و توان پایدارى و استقامت در برابر تجلّى انوار بهاء حضرت او را
روح مجرد، ص: 689
داشته باشد، و بدان مقام و برتر از آن دست یابند و به مقام روح القُدُس واصل گردند، و در سرّ عالم کون و مکان با خداوند همچون کلیم تکلّم کنند، و در میان أشعّه درخشان نور ذات که از جمال و جلال وى منشعب میگردد قائم و پابرجا بوده، وجودشان قبل از وصول بدین ذروه عالیه مضمحلّ و نابود نشود، بلکه تا سرحدّ فناء در خود ذات اقدس حقّ تعالى پیش بروند، و پس از فناء در آن وجود بَحت و بسیط و لَم یَزَلى وَ لا یَزالى به بقاء حقّ متحقّق و إلَى الأبَد در بهشتهاى خلد فَناء و بَقاء مخلّد و جاویدان گردند.
چراغ روى ترا شمع گشت پروانه مرا ز خال تو با حال خویش پروا،نَه
به بوى زلف تو گر جان به باد رفت چه شد هزار جان گرامى فداى جانانه
خِرَد که قید مجانین عشق میفرمود به بوى سنبل زلف تو گشت دیوانه
مرا به دور لب دوست هست پیمانى که بر زبان نبرم جز حدیث پیمانه
بر آتش رخ زیباى او به جاى سپند به غیر خال سیاهش که دید به دانه
حدیث مدرسه و خانقه مگوى که باز فتاده در سر حافظ هواى میخانه