بر این تصورم که مثبت ترین کیفیت در روح انسان عشق و منفی ترین کیفیت نفرت بدون دلیل است . ما می توانیم دنیای پر از عشقی خلق کنیم از طریق احترام برای اختلافاتمان و نه قضاوت در باره ی آنها . (مصاحبه با رزا پارکز درباره ی قدرت عشق کتاب انرژی مثبت نوشته جودیت ارلوف ترجمه ی توراندخت تمدن ص ۳۹۹ .
خدایا مردم و سیاره ی ما را سلامت بدار . به مردم و سیاره ی ما شادی عطا کن . رنج ها را از میان بردار و صلح و آرامش پایدار را نصیب ما بفرما .همان کتاب ص ۳۹۷
علم تقلیدی وبال جان ماست
عاریهست و ما نشسته کان ماست
زین خرد جاهل همی باید شدن
دست در دیوانگی باید زدن
هرچه بینی سود خود زان میگریز
زهر نوش و آب حیوان را بریز
هر که بستاید ترا دشنام ده
سود و سرمایه به مفلس وام ده
ایمنی بگذار و جای خوف باش
بگذر از ناموس و رسوا باش و فاش
آزمودم عقل دور اندیش را
بعد ازین دیوانه سازم خویش را
خواهید داشت.
برای اینکه بتوان زندگی بیشتری را تجربه کنید باید مرگ بیشتری را نیز تجربه کنید. اجازه ندهید که
مرگ به اتفاقی منحصر به یک بار در زندگیتان مبدل گردد. هر لحظه از زندگیتان را مبدل به لحظات
مرگ نمائید زیرا که در حقیقت مرگ پایان یک تجربه و آغاز تجربه ای دیگری می باشد.
زمانیکه اینکار را می کنید در واقع مراسم ترحیمی برای آنچه که گذشت بر پا می کنید، چیزی که
دیگر نیست و سپس مجدداً باز می گردید و آینده را خلق می کنید زیرا می دانید که آینده ای وجود
دارد و مقدار بیشتری از زندگی را تجربه خواهید کرد.
ده توهم بنیادین وجود دارد که باید به خوبی آنها را بشناسید تا بتوانید هنگام مواجهه با آنها توهم
و خیالی بودن آنها را تشخیص بدهید زیرا در برابرتان بسیار حقیقی جلوه خواهند نمود.
-1 نیاز
-2 شکست
-3 جدایی
-4 کمبود
-5 الزامات
-6 داوری
-7 محکومیت
-8 مشروط بودن
-9 برتری
-10 نادانی
داستان فرهنگی، داستانیست که از نسلی به نسل دیگر و در طول قرنها و هزاره ها به میراث
گذاشته اید. داستانیست که به خودتان و درباره خودتان میگویید و چون این داستان ، براساس-10 شما نمیدانید که همه اینها توهم هستند. ( نادانی )
برگرفته از کتاب " وصل با خدا ".
دو چشم آهوانش شیرگیرست
کز او بر من روان باران تیرست
کمان ابروان و تیر مژگان
گواهانند کو بر جان امیرست
چو زلف درهمش درهم از آنم
که بوی او به از مشک و عبیرست
در آن زلفین از آن میپیچد این جان
که دل زنجیر زلفش را اسیرست
مگو آن سرو ما را تو نظیری
که ماه ما به خوبی بینظیرست
بیندازم من این سر را به پیشش
اگر چه سر به پیش او حقیرست
خیال روی شه را سجده میکن
خیال شه حقیقت را وزیرست
هم عشق پری دارم هم مرد پری خوانم
هر کس که پری خوتر در شیشه کنم زودتر
برخوانم افسونش حراقه بجنبانم
زین واقعه مدهوشم باهوشم و بیهوشم
هم ناطق و خاموشم هم لوح خموشانم
فریاد که آن مریم رنگی دگر است این دم
فریاد کز این حالت فریاد نمیدانم
زان رنگ چه بیرنگم زان طره چو آونگم
زان شمع چو پروانه یا رب چه پریشانم
گفتم که مها جانی امروز دگر سانی
گفتا که بر او منگر از دیده انسانم
ای خواجه اگر مردی تشویش چه آوردی
کز آتش حرص تو پردود شود جانم
یا عاشق شیدا شو یا از بر ما واشو
در پرده میا با خود تا پرده نگردانم
هم خونم و هم شیرم هم طفلم و هم پیرم
هم چاکر و هم میرم هم اینم و هم آنم
هم شمس شکرریزم هم خطه تبریزم
هم ساقی و هم مستم هم شهره و پنهانم
...مادر چه غریبانه رفتند از این خانه هم سوخته شمع ما هم سوخته پروانه
دین عین درد است . دردمندی سرچشمه ی دین و آغازگاه آن است .