الهی ان لم تکن غفرت لنا فی ما مضی من شعبان فاغفر لنا فی ما بقی منه
الهی بر ما آسان گیر
الهی راه و رسم آسان گیری و سخت کوشی و دلداری و جان مداری به ما بیاموز
الهی ما را از دیدار خود محروم مگردان
الهی آغاز ما را به نام خود و پایان ما را به راه خود قرار ده
الهی جان ما را طالب دیدار جانان قرارده
الهی از جام باده نوشین عشقت بر کام ما بریز
الهی یک لحظه ما را از سرای محبتت بیرون مینداز
الهی قلب ما را کانون روشنایی و مهد پرورش نوزادان مهرورزی و مرغزار رویش جوانه های خردورزی و باغستان جوشش قارچ های شعور و شور و نخلستان صعود نخل های شیدایی و تاکستان تاک های پیوندو پارسایی قرار ده
الهی همه گونه های گمان از سر و سر ما برانداز و برجای ان نهال های یقین وبینش بنشان
الهی به ما خرد و دانشی بخش که در پرتو ان : ما نگوییم بد و میل به ناحق نکنیم جامه کس سیه و دلق خود ازرق نکنیم عیب درویش و توانگر به کم وبیش بد است کاربد مصلحت ان است که مطلق نکنیم
الهی به ما بینش ده تا طعم شیرین محبت را با افزودنی های غیرمجاز در کام خود و دیگران تلخ نکنیم
الهی دروازه بان قلبمان باش و جانمان را از ورود توپ های سپاه نادانی صیانت فرما
الهی چنان کن که تارهای دلمان آهنگ اشنایی بنواوزند و سرود عشق ساز کنند
مهربانا مارا بیامرز .........
هیچ لحظه ای از وقتمان و هیچ ذره ه ای از وجودمان را از طرب انگیزترین نواهای عاشقانه ات خالی مدار
الهی قطره های شبنم بامدادی گلهای نغز ترنم گلبرگ های جان را بر برگ های خشکیده جهانمان بیفشان
الهی دم سرد ما را به هوای گرم افتاب دیدارت گرما بخش
الهی سرود سرد لب ها یمان را با بوسه های گرم سیماب گونه ات به ترانه های توحید و وصل مبدل گردان
الهی خس خستم را در بحر منت خود غرق و ناچیز گردان
الهی جور و جفای حبیب خوشتر است از مهر و وفای رقیب پس چگونه باشد که از حبیب جز مهر و وفا نترواد ...تو با خدای کار خود انداز و دل خوش دار که رحم اگر نکند مدعی خدا بکند
خدایا شرمسارم که بنده پرمدعا و سیه روزگار توام اما سرافرازم که افریده تو و بنده توام
الهی کفی بی عزا ان اکون لک عبدا و کفی بی فخرا ان تکون لی ربا
خاکبوسم که شهریار منی سبزپوشم که نوبهار منی
روزگارم بلند و مقبل باد تا تو اقبال و روزگار منی
شب صفت بر کناره می رفتم روزم اکنون که در کنار منی
تقدیم به پیشوای پویش و پیوند و پارسایی انکه ستودۀ ستایشگران است
الهی اشکوا الیک نفسا بالسوء اماره و الی الخطیئه مبادره و بمعاصیک مولعه
الهی از جانمان غفلت بزدای و جهل و ضعفمان را به ما بنمایان و عظمت و شکوه خود را بر قلب و روح ما چیره فرما
الهی حرارت عشق خود را مایه ذوب شرک ها و الودگی های وجود ما قرار ده
الهی شب تاریک دوری ما از خودت را به روز روشن وصالت وصل فرما
الهی سحرگاه دیدار خود را مایه وجد و سرور ما در استانه طلوع خورشید ذات خود قرار ده
الهی فوز فنا نصیب همه بندگان خود فرما
الهی وجود مجازی ما را در کوره حقیقت ذوب فرما
الهی همه موانع شهود ذات خود را از مسیر وجودمان بردار
الهی همه ما را از طیب طعام و سیب سماع و ناز نیاز و ساز ثنا و سوز و گداز برخوردار گردان
الهی نقد النقود فی جمع الغیب و الشهود در حساب جاری جنود وجود ما واریز گردان
الهی مرا که امروز بهشت نقد حاصل می شود وعده فردای زاهد را چرا باور کنم ؟
الهی سرزمین قلوب و نای نفوس و جای سجود و پای صعود همه را به تسخیر خودت دراور
الهی پروانه نفوسمان بر گرد شمع وجودت پیوسته در رقص وسماع بدار
الهی چنان کن که نقد نیکی را بر گنجینه جان و دلمان عرضه کنیم
الهی همه گاه ما را بزنگاه اخلاص وشور و شعور قرارده
الهی رهایی از بند بندگی ها را نصیب فرما
الهی در جام جانمان شراب سرخ دلداگی بریز
الهی ما را به سرچشمه سبز فنا و فوز غنا رهنمون ساز
الهی ما را از ما بگیر
الهی خودت را از ما مگیر
الهی تنهایی در کنار تو عین انس است بهره ای وافر از ان نصیب ما بگردان
الهی دل ها را طراوت دریایی و مغزها را شیدایی فرما
الهی شورها را لبریز از شعور گردان
الهی لاتجعل الدنیا اکبر همنا و لا مبلغ علمنا
الهی و لا تسلط علینا من لا یرحمنا
الهی چنان کن دست کم یک هفته و تنها یک هفته گوش و زبان و دلمان رنگ تو پذیرد و حتی یک ان هم از تو روی برنگرداند ...
الهی طراوت انس و حلاوت سُکر و سعادت شکر و نهایت جهد و بدایت درد و شکایت بعد در سفره روح ما بگذار
یادداشتی که در پی می آید به قلم استاد دکتر مصطفی ملکیان در اختیار سرویس اندیشه خبر آنلاین قرار گرفته است.
اریش فروم Erich Fromm، روانکاو و فیلسوف اجتماعی آلمانیتبار آمریکایی(1980-1900) (در کتاب روانکاوی و دین)، به حق معتقد است که ذات و لُبّ و لُباب بت پرستی چیزی نیست جز مطلق دانستن امور مقید و مشروط، کامل انگاشتن جنبههای ناقص جهان، و تسلیم شدن به آن امور و جنبههای به مقام خدایی رسیده، بر این اساس، هر گاه موجود و پدیدهای را که، در واقع مقید و مشروط و ناقص است مطلق و کامل تلقی کنیم و بالطبع و بالتبع تسلیماش شویم بتپرست شدهایم و، در این جهت، فرقی نمیکند که آن موجود و پدیده چه چیزی باشد.
چنین نیست که به مقام اطلاق و کمال فرا بردن پارهای از چیزها بتپرستی باشد، ولی اگر همین معامله را با پارهای چیزهای دیگر داشته باشیم بتپرست نشده باشیم.
آنچه مرز بتپرستی را از نابتپرستی جدا میکند این است که چیزی که مطلق و کاملش میدانیم واقعا مطلق و کامل هست یا نه، نه اینکه چیزی که میپرستیم چه هست یا چه نیست. شک نیست که امروزه کمتر کسی ستاره یا خورشید یا ماه یا مجسمهای فلزی یا چوبی را میپرستد، اما این بدان معنا نیست که بتپرستی امری منسوخ و متروک شده است؛ بلکه میتواند فقط حاکی از این باشد که اشکال و صوری از بتپرستی جای خود را به اشکال و صور دیگری سپردهاند.
امروزه، دیگر، تندیس تراشیدهای را نمیپرستیم اما ممکن است پول یا قدرت یا موفقیت یا شهرت یا محبوبیت یا حیثیت اجتماعی یا لذت یا علم یا افکار عمومی یا گروهی سیاسی یا انسانی خاص یا رژیمی حکومتی یا ... را بپرستیم. از باب ذکر نمونه، آلدوس هاکسلی رماننویس و نقاد انگلیسی (1963-1894)، در (کتاب فلسفه جاودانه) در عین اینکه میگوید: «برای اشخاص فرهیخته، اقسام ابتدائیتر بتپرستی جذابیت خود را از دست دادهاند» معتقد است که انواع عدیدهای از بتپرستی عالیرتبهتر وجود دارند که آنها را «میتوان نخست به سه عنوان اصلی طبقهبندی کرد: بتپرستی فناورانه ، بتپرستی سیاسی، و بتپرستی اخلاقی».
اما، به نظر صاحب این قلم، شاخصترین مصداق بتپرستی، که شاید بتوان آن را علةالعلل سایر مصادیق بتپرستی نیز تلقی کرد، عقیدهپرستی است. در عقیدهپرستی، آدمی نخست شخص خود را به مقام اطلاق و کمال، یعنی به جایگاه خدایی، فرا میبرد(=خودپرستی)؛ سپس، به گفته اریش فروم (در کتاب دل آدمی)، به خود شیفتگی بدخیم malignant narcissism دچار میشود، یعنی خود را با آنچه دارد تعریف میکند، نه با آنچه انجام میدهد؛ و سرانجام، عقاید خود را جزو داشتهها و داراییهای خود به حساب میآورد.
فرآورده این فرآیند سه مرحلهای این می شود که عقاید خود را میپرستد، یعنی:
اولا: آنها را فراتر از زمان و مکان و اوضاع و احوال و غیر متأثر از عوامل تاریخی، اجتماعی، و فرهنگی، به تعبیری امری ماورائی transcendental، و بدون ذرهای نقص و عیب میداند،
و ثانیاً: میخواهد که عالم و آدم خود را با این عقاید سازگار و موافق کنند و تسلیم آنها شوند و، چون، در اکثریت قریب به اتفاق موارد، نشانی از این سازگاری و موافقت و تسلیم نمیبیند، خود دستاندرکار ایجاد آن میشود و به ستیزه با همه چیز برمیخیزد.
عقیده پرستی بزرگترین رقیب خداپرستی است، و کسانی که دغدغه خداپرستی دارند و میخواهند زندگی خداپسندانهای سپری کنند باید کاملاً مراقب این رقیب باشند، یعنی هیچ چیز را با خود خدا عوض نکنند، حتا عقیده به وجود خدا را. میخواهم بگویم که حتا عقیده به وجود خدا، خدا نیست و نباید پرستیده شود.
خدای واحد را باید پرستید، نه کلمه التوحید را. معاملهای را که مؤمنان با خدای واحد میکنند نباید با کلمةالتوحید بکنند، بدین معنا که باید فقط خدا را مطلق، کامل، و مقدس بدانند، و حتا عقیده خود را به وجود خدا و تصور خود را از خدا به جایگاه اطلاق، کمال، و تقدیس فرانکشند. جایی که عقیده به وجود و وحدت خدا نیز خود خدا نیست، و نباید پرستیده شود معلوم است که وضع سایر عقاید بر چه منوال است. آیا خودِ باور به وحدت خدا مستلزم این نیست که غیر از همان خدای واحد هیچ چیز دیگری را به خدایی نگیریم و مگر یکی از آن چیزهای دیگر عقاید ما نیستند؟
آنچه مایه اَسَف و موجب احساس خطر است اینکه عقیده پرستی، که خصم خداپرستی است، عین خداپرستی انگاشته و / یا قلمداد شود. کسی که یا خود به چنین توهم یکسانانگاریای دچار باشد و / یا بخواهد دیگران را به چنین توهمی گرفتار سازد ساحت زندگی درونی و فردی و خصوصی خود را به شرک میآلاید و ساحت زندگی بیرونی و جمعی و عمومی دیگران را به اصناف درد و رنج میآکند.
بر ای اینکه خود را از جهت ابتلاء یا عدم ابتلاء به بیماری عقیدهپرستی بیازماییم راهی نیست جز اینکه ببینیم که چه عقیدهای را، و تا چه حدّ، حاضریم در معرض نقد دیگران درآوریم و صدق و کذب و حقّانیّت و بطلان و اعتبار و عدم اعتبار آن را به ترازوی تفکر نقدی critical thinking بسنجیم.
به محض اینکه احساس کنیم که خوش نداریم یکی از عقایدمان در بوته تفکر نقدی واقع شود و / یا به ادلّه و براهین صاحبان عقاید مخالف آن گوش سپاریم، یعنی به محض اینکه احساس کنیم که خوش داریم خود را نسبت به عقاید و اقوال دیگران کَر کنیم، باید پی ببریم که در سنگلاخ عقیدهپرستی گام نهادهایم و از خداپرستی دور افتادهایم، فارغ از اینکه آن عقیدهای که دربارهاش تصمیم خود را گرفتهایم(«تصمیم»، در اصل عربیاش، به معنای «کرکردن» است) چه عقیدهای باشد.
وقت آن است که هر یک از ما به خود بباوراند که :
الف) من مطلق، کامل، و مقدس، یعنی خدا، نیستم؛
ب) من با داشتههایم تعریف نمیشوم، بلکه با کردههایم تعریف میشوم؛ و
ج) عقاید من از آن سنخ داشتههایی نیستند که باید به هر قیمتی، و با هر هزینهای برای خودم و دیگران، نگهشان دارم، بلکه تا زمانی، و تا حدّی، ارزش نگهداشتن دارند که نسبت به نقائصشان رجحان استدلالی و معرفتیای داشته باشند.
و سخن آخر اینکه خدا نداشتن، به مراتب بهتر از چند خدا داشتن است.
الهی نقش می بستم که گیرم گوشه ای زان چشم مست ُ هستی مستی فزا برما عطا فرما
الهی روان همه ما را چون جویهای روان روان گردان
الهی جان ما را از انبوه تیرگی ها و مه دود غلیظ دوبینی هاو خودبینی ها صیقل ده
الهی چنان کن که همچون مولانا بسراییم :تابش جان یافت دلم واشد و بشکافت دلم دشمن این ژنده شدم
الهی به ما توفیق که قصد تو نماییم که قاصدان کویت را مژده فرمودی که :قصدک الی وصلک الی
الهی چشمه جوشان و بل رود خروشان دلدادگی را در کوه وجودمان جاری فرما
الهی مباد که زمزم حق در اثر غفلت ها در وجودمان بخشکد و کویر تفتیده نفس ما در اتشفشان هواها مرتع شیطان و نفس اماره گردد
الهی گرسنگی ما را با طعام توحید فرونشان و تشنگی ما را با اب ولایت خود
الهی امید امیدواران را ناامید مگردان
الهی ان الراحل الیک قریب المسافه ..همه ما را راحلان به سوی خودت قرار ده تا راه ما نزدیک گردد
الهی نقش دوستی بر لوح دلهامان حک کن ...چنان که هرگز قابل زدودن نباشد
الهی به همه ما توفیق ده تا غبار ره بنشانیم و شفاف و بی واسطه جمال دل ربایت را ببینیم
الهی ما را از جمله سنگدلان قرار مده
الهی وجودمان را چونان نسیم هستی و زندگی را وزش نسیم به امر خود قرار ده
الهی شبنم بامداد توحید در عصر تاریکی دوبینی و دودلی و تاریک اندیشی مهمترین نیازمان است گل های نوشکفته بوستان خودت را سخاوتمندانه از این شبنم برخوردار گردان
الهی ما را از زمزم توحید و چشمه سار رحمانیت و رحیمیت خود بی دریغ سیراب گردان
الهی