salam

این وبلاگ برای گسترش فرهنگ گفتگو بنیان نهاده می شود

salam

این وبلاگ برای گسترش فرهنگ گفتگو بنیان نهاده می شود

دیدگاه یک دانشجو در باره زندگی

 

 

چند وقی هست که با خوندن چند کتاب فهمیدم نباید به نتیجه ی کارها اهمیت داد. باید با هنر زندگی کرد نه مهندسی. طوری که در هر لحظه هر چیزی امکان وقوع داشته باشه. و نباید برای خودمون رو درگیر ملاک ها و نقطه های اوج جامعه بکنیم.
زندگی می کنیم تا تجربه کنیم.
روابط به خاطر استفاده از همدیگه نیست. از طریق روابط خودمونو می شناسیم و خودمونو خلق می کنیم.
هر کسی راهی داره و تنها خودش می تونه راهش رو پیدا کنه و هر راهی انحصاریست. و هیچ راهی برتری نداره.
کتاب گفتگو با خدا (با وصل با خدا متفاوته)- نیل دونالد والش
انسان در جستوی معنا- ویکتور فرانکل
خوشبختانه این دو کتاب داخل کتابخانه ی مرکزی دانشگاه هم هست. (یک دانشجوی خردپژوه )

نظرات 4 + ارسال نظر
M چهارشنبه 12 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 03:01 ب.ظ

واقعا ممنون ولی فکرمی کنم توصیف "دیدگاه بسیار پرمغز" و دانشجوی خردپژوه اغراقه
این کتاب ها واقعا به آدم انرژی میده و منم همیشه به دوستام معرفی کردم ولی متاسفانه چون نتونستن درک کنن میگن کفره. و حتی منو مسخره کردند. اما خب... ما بازم کار خودمونو می کنیم. بالاخره یه مواقعی پیش میاد که از ته قلبشون اعتراف می کنند که کفری در کار نیست فعلا دوست دارند خودشونو گول بزنند. تجربه رندگی کردن واقعا شجاعت می خواد.

لیوسا چهارشنبه 12 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 03:29 ب.ظ http://memorialist.blogsky.com

آری مختاریم هر راهی را که میپندیم انتخاب کنیم.اساسا کتاب خوندن خیلی خوبه تا حدی که یه بخشی از زندگی من کتاب خوندن وخرید کتاب شده.

امیدوارم همه جوانان کشورمان با کتابخوانی واقعی اینده ای سرشار از فرهنگ و فرهیختگی برای کشور رقم زنند و از برهوت بی فرهنگی رهایی یابیم و در پرتو خردورزی و عشق به دانایی زندگی هایمان را از نور دانش و شناخت توام با اخلاق و بردباری و ازادگی سرشار سازیم.
سپاس از مشارکت شما در این بحث

شیرین دوشنبه 1 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 02:43 ق.ظ

سلام
همینطوره که میگید.
به نظر من هم اگه انسان وجود نداشته باشه ، خدائی هم وجود نداره ! منظورم اینه که اگه انسان نبود خدا هم شناخته نمی شد. هرچند نیل دونالد والش در کتابهاش مخصوصا کتاب اخرش که وصل با خدا هست و شما هم اسمشو آوردین همینو سعی داره به ما یاداوری کنه و به قول مترجم کتاب وصل با خدا از نظر نیل دونالد والش دو کلمه خدا و خود میتونند جایگزین هم بشوند یعنی ... خدا = خود ما . که متاسفانه ما ایرانی ها دچار تناقض جدی در این موردیم . هم در طول تاریخ خیلی جلوتر از فیلسوفان مغرب زمین این مطلبو با مفاهیم وحدت در عین کثرت ثابت کردیم و ندای انا الحق منصور حلاجها را قرنها پیش سر دادیم و بالعکس اونو کفر هم دونستیم و حلاجهای زیادی رو هم به دار کشیدیم !
در کل کتاب وصل با خدای نیل دونالد والش رو خیلی بیشتر از کتابهای دیگرش دوست دارم . کمی رو راست تر و به طرز تلخی صریح تره و اون هم به دلیل صادقانه تر بودنش و این فرض که شما با کتابهای قبلی آمادگی این کتاب رو پیدا کردین. او در این کتاب به طرز بی رحمانه ای شما رو از قفس و چهارچوب ذهنی که از کودکی به اون عادت کرده بودین و بخشی از شما شده بود بیرون میکنه و تلخی بیشتر اون اینه که بدون این قفس دوست داشتنی تون تبدیل به یه آدم معلق بین باورهای کودکی و اجدادتون و حقیقت آزار دهنده پیش روتون میشین. و به همین دلیله که خیلی از ما سریع به قفس هامون برمی گردیم و میگیم این کفره و زندگی بدون قفس ناممکنه . به همه پیشنهاد می کنم بخوننش. کتابهای قبلی ایشون مثل گفتگو با خدا مثال این میمونه که به شما بگن تو توانائی پرواز با هواپیمای جت رو داری و خلبان ماهری بودی و الان فراموشی گرفتی و شما خوشت میاد که ازتون تعریف میکنند . اما در کتاب وصل با خدا مثال اینه که بعد از همه اون حرفهای قشنگ و دستورالعملها در خصوص توانائی شما در پرواز بگن الان شما داخل هواپیما هستی و در حال پرواز و شما دچار وحشت میشین و اینو غیر ممکن می دونید . مثل دوستانتون که کفر میدونند.
ببخشین طولانی شد.

نظر تون و تشبیهی که اوردید بسیار اموزنده و گویا است . امیدوارم همه ما بخوانیم و بفهمیم و جرات و جسارت رهایی از بافته ها و عادت های ذهنی را پیدا کنیم تا خود و خدا را در اغوش بگیریم . من عرف نفسه فقد عرف ربه و من عرف ربه فقد عرف نفسه . با اجازه شما نظر زیبای تان را برای اگاهی خوانندگان در پست بعدی وبلاگ درج می کنم.

plus جمعه 30 دی‌ماه سال 1390 ساعت 10:50 ق.ظ

اتاق تاریکی را تصورکنید که در آن هیچ چیز قابل مشاهده نیست ، در این هنگام شخصی وارد اتاق می شود که با اطمینان کامل از گفته های خودش اشیاء و وضعیت اتاق را برای شما تشریح می کند در حالی که او خود نیز هیچ کدام از اشیاء اتاق را ندیده است و فقط چیزهایی در مورد آنها از کسانی که قبلا در اتاق بوده اند شنیده و آنها نیز از دیگران.ناگهان شخصی دیگر نیز وارد اتاق می شود و بدون اینکه حرفی بزند چراغی در اتاق روشن می کند تا همه چیز راخودتان ببینید و آنها را آنگونه که هستند ببیند و دیگر نیازی نباشد تا در مورد آنها تخیل داشته باشید.شخص اول به وفور درزندگی با آنها برخورد می کنیم مانند روحانیون،کشیش ها و فلاسفه وریش سفیدان و عقل کل ها و ...
اما شخص دوم، هر چیزی ممکن است باشد،یک کتاب ،یک حکیم(حکمت دان)،یک فیلم و...
و من برای همه آرزوی او (شخص دوم) را دارم. نمی دانید چقدرمنتظرش بودم.
برای من این شخص دوم کتاب بود.

بسیار سپاسگذارم ...و با اجازه ی شما ،این نظر شما را پست وبلاگم می گذارم ...چون همواره برای خود م نیز همواره شخص دوم الهامبخش بوده است و ...و نسیم های جانبخش رهایی و روشنایی را از همین شخص دوم دریافته ام .. و ارزوی شما را بهترین و والاترین خواسته ای می دانم که می تواند برای همگان هدیه ای سودمند و راهگشا باشد .
بالنده باشید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد