salam

این وبلاگ برای گسترش فرهنگ گفتگو بنیان نهاده می شود

salam

این وبلاگ برای گسترش فرهنگ گفتگو بنیان نهاده می شود

آهنگ هم آهنگی

اگر به دنیا گوش کنیم  و بگذاریم بدون پیش فرض یا داوری ،هر آنچه می خواهد انجام دهد هر بارقه ی شادمانی را به صورت آهنگی از هم اهنگی بیکران ادراک می کنیم.

(برگرفته از کتاب"خود آموز روشن بینی ". )


روشن بینی

من هیچم: تهی ،خاموش.

عاری از هر مقاومت در برابر امواج دیگران

عاری از هرگونه مقاومت در برابر انبساط و انقباض های دیگر موجودات .

                                 

                               (ص 60 .خوداموز روشن بینی ،نوشته تادیوس گولاس ،ترجمه گیتی خوشدل)

 

موسیقی /مادر

مادر موسیقی کنسرت زیبای زندگی است .

خدایا  دل های مارا همواره با نوای دل انگیز این موسیقی بنواز

الهی !برما منت گذار و بر اندیشه های ما پرتو نوعدوستی و عشق بی مرز و بیکران به همدیگر را الهام فرما

الهی ما را از عشق بینش و بینش عشق برخوردار گردان

الهی توفیق تنفس در هوای عشق به ما ارزانی دار

الهی شش های ما را از هوای تازه و پاک دوستی سرشار گردان


تقدیم به ارامش روزهای قشنگ رمضان که....

همه چی آرومه تو به من دل بستی

این چقد خوبه  تو کنارم هستی

همه چی آرومه غصه ها خوابیدن

شک نداری دیگه ،تو به احساس من

همه چی آرومه  من چقد خوشحالم

پیشم هستی حالا  به خودم می بالم

تو به من دل بستی از چشات معلومه

من چقد خوشبختم    همه چی آرومه

 

تشنه ی چشماتم منو سیرابم کن

منو با لالایی  دوباره خوابم کن

بگو این آرامش  تا ابد پابرجاست

حالا که برق عشق تو نگاهت پیداست  

همه چی آرومه من چقد خوشحالم

پیشم هستی حالا   به خودم می بالم

تو به من دل بستی از چشات معلومه

من چقد خوشبختم   همه چی آرومه

 

حدیث بندگی و دلبردگی / قدر عشق

دل بردی از من به یغما، ای ترک غارتگر من

دیدی چه آوردی ای دوست، از دست دل بر سر من

 

عشق تو در دل نهان شد، دل زار و تن، ناتوان شد

رفتی چو تیر و کمان شد، از بار غم پیکر من

 

می‌سوزم از اشتیاقت، در آتشم از فراقت

کانون من، سینه من، سودای من، آذر من

 

من مست صهبای باقی، زان ساتکین رواقی

فکر تو در بزم ساقی، ذکر تو رامشگر من  **

 

دل در تف عشق افروخت، گردون لباس سیه دوخت

از آتش آه من سوخت، در آسمان اختر من  **

 

گبر و مسلمان خجل شد، دل فتنه آب و گل شد

صد رخنه در ملک دل شد، ز اندیشه کافر من  **

 

شکرانه کز عشق مستم، میخواره و می‌پرستم

آموخت درس الستم، استاد دانشور من  **

 

در عشق، سلطان بختم، در باغ دولت، درختم

خاکستر فقر تختم، خاک فنا افسر من  **

 

اول دلم را صفا داد، آیینه‌ام را جلا داد

آخر به باد فنا داد، عشق تو خاکستر من

 

تا چند در های و هویی، ای کوس منصوری دل

ترسم که ریزد بر خاک، خون تو در محضر من  **

 

بار غم عشق او را گردون نیارد تحمل

چون می‌تواند کشیدن این پیکر لاغر من

 

دلم دم ز سر صفا زد، کوس تو بر بام ما زد

سلطان دولت لوا زد، از فقر در کشور من  **  سروده ی : صفای اصفهانی


معرفت

لایصل العبد الی معرفه العبودیه حتی یشهد الف صدیق انه زندیق .!!!

ارمغان پروین

هیچ چیز در دنیا ارزش آن  ندارد که به خاطرش به ماتم بنشینی و هیچ چیز در دنیا لیاقت آن ندارد که به خاطرش مستانه فریاد بکشی. (مولا علی)

ارمغان دوست

مرده بدم زنده شدم گریه بدم خنده شدم دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم

دیده  سیرست  مرا  جان  دلیرست  مرا
زهرهء  شیرست  مرا  زُهرهء  تابنده شدم

گفت که دیوانه نه ای رو که از این خانه نه ای
رفتم و دیوانه شدم سلسله بندنده شدم

گفت که سر مست نه ای رو که از این دست نه ای
رفتم و سرمست شدم وز طرب آکنده شدم

گفت که تو کشته نه ای در طرب آغشته نه ای
پیش رخ زنده کنش  کشته و آکنده شدم

گفت که:"تو زیرَککی، مست خیالی و شکی"
گول شدم، هول شدم، وز همه برکنده شدم

گفت که:"تو شمع شدی، قبلهً این جمع شدی"
شمع نیم ، جمع نیم ،  دود پراکنده شدم

گفت که:" شیخی و سری، پیش رو و راه بری"
شیخ نیم ،  پیش نیم ، امر ترا بنده شدم

گفت که:" با بال و پری ، من  پر و بالت  ندهم"
در هوس بال و پرش، بی پر و پر کنده شدم

چشمه خورشید  تویی  ، سایه گهِ  بید  منم
چونکه زدی بر سر من، پست و گدازنده شدم

تابش جان یافت دلم ، وا شد و بشکافت دلم
اطلس نو بافت دلم، دشمنِ این ژنده شدم

شکر   کند  کاغذ  تو   از  شکر  بی  حد  تو
کامد  او  در برِ من ، با  وی ماننده  شدم

شکر کند چرخ فلک ، از مَلک و مٌلک و مَلَک
کز  کرم و بخششِ او ،  نورِ پذیرنده شدم

از تو ام ای شهره قمر ، در من و در خود بنگر
کز  اثر خنده  تو   گلشنِ  خندنده   شدم

باش چو شطرنج روان، خامش و خود جمله زبان
کز رخ آن شاهِ جهان ، فرّخ و فرخنده شدم

ارمغان مادر

تازه فهمیدیم   مادر  40 سال مست خدا بوده است .

ارمغان سهبا

الهی منعم مکن از میخانه

الهی مستم مکن از بیگانه

الهی ردم مکن از خانه

الهی بگذار بگذریم    الهی نگذار بمانیم

الهی بگذار بمیریم     الهی نگذار بچینیم

الهی بگذار نگوییم   نگذار بگوییم

الهی بگذار نخواهیم    نگذار بخواهیم

الهی بگذار  پذیریم     نگذار گریزیم

بگذار ببوییم  بگذار بگوییم   بگذار بدانیم بگذار بفهمیم  که نیافتن را و ندیدن و نشنیدن را  (پشمینه پوش تندخو کز عشق نشنیده است بو      از مستی اش  رمزی بگو تا ترک هوشیاری کند )

الهی دیگر از هیچ چه می خواهی  ...!!!!

ارمغان دانیال

بهترین چیز نگاهی است که از حادثه عشق تر است .(سهراب سپهری)


عاشق ان خدا

عاشق ان خدایی هستم که بی هیچ بهانه و زمانه و زمینه و زمان دست یافتنی است

خدایی را می خواهم که بیدرنگ به محض نگاه بیابم او را و ببویم و ببینم و بپرستم بی چند و چون و بی نیاز از هر گونه زبان و مکان و مسیر و مقصد و معبد و مرکب و مسند و مرجع و مرکز و منبع و ...

اری ان خدای بیهمتا را می خواهم  که بیکران و بی مثال است و بی انباز ...خدایی که بی رنگ است و بی درنگ است و بی ترکیب  و بی تردید و بی تمثیل ...همان خدایی که در این نزدیکی است و ان الله یحول بین المرء و قلبه

نیمه ماه

لوکان العقل رجلا لکان الحسن .

سخن تازه

امام علی علیه السلام:برای انسان عیب نیست که حقش تاخیر افتد، عیب آن است که چیزی را که حقش نیست بگیرد

رمضان

رمضان امسال ...سحرها و افطارها   بی حضور مادر  ،بیرنگ و بی روح است..گویی عطر بوی رمضان را نیز مادر با خود برده اند ..حالا ما می فهمیم که حضور نماز و سکوت روزه مان هم از مادر سرچشمه می گرفته است ..

....

رو سر بنه به بالین تنها مرا رها کن
ترک من خراب شب گرد مبتلا کن
ماییم و موج سودا شب تا به روز تنها
خواهی بیا ببخشا خواهی برو جفا کن
از من گریز تا تو هم در بلا نیفتی
بگزین ره سلامت ترک ره بلا کن
ماییم و آب دیده در کنج غم خزیده
بر آب دیده ما صد جای آسیا کن
خیره کشی است ما را دارد دلی چو خارا
بکشد کسش نگوید تدبیر خونبها کن
بر شاه خوبرویان واجب وفا نباشد
ای زردروی عاشق تو صبر کن وفا کن
دردی است غیر مردن آن را دوا نباشد
پس من چگونه گویم کاین درد را دوا کن
در خواب دوش پیری در کوی عشق دیدم
با دست اشارتم کرد که عزم سوی ما کن
گر اژدهاست بر ره عشقی است چون زمرد
از برق این زمرد هی دفع اژدها کن
بس کن که بیخودم من ور تو هنرفزایی
تاریخ بوعلی گو تنبیه بوالعلا کن

مادر

همی نالم که مادر در برم نیست

 صفای سایه او بر سرم نیست

 

مرا گر دولت عالم ببخشند

برابر با نگاه مادرم نیست

سفر(درس های اسفار بخش 7 )مکتب وحی

در برخی افراد یک نوع ادراک عمومی بر اساس فطرتشان موجود است که همه چیز را از خدا می بینند و به طور ناخودآگاه یک وحدتی در ذاتشان است و نفسشان یک لطافت خاصی دارد که این حقیقت را ادراک می کند . مرحوم اقای حداد می فرمودند:

بعضی ها به خاطر آن پاکی نفس یک صفائی دارند که راه نرفته،  سالکند .

لسان الغیب(تقدیم به او *)

بگرفت کار حسنت چون عشق من کمالی          خوش باش زانکه نبود این هردو را زوالی

در وهم می نگنجد کاندر تصور      عقل             آید به هیچ معنی زین خوبتر مثالی

شد حظ عمر  حاصل گر زانکه   با تو مارا          هرگز به عمر روزی   روزی شود وصالی

ان دم که با تو باشم یک سال هست روزی      وان دم که بی تو باشم یک لحظه هست سالی

چون من خیال رویت جانا به خواب بینم           کزخواب می نبیند چشمم به جز خیالی

رحم آر بر دل من کز مهر روی خوبت                 شد شخص ناتوانم  باریک چون هلالی

حافظ مکن شکایت گر وصل دوست خواهی       زین بیشتر بباید بر هجرت احتمالی 



______________

*مادر

گزیده ای از یک دانشجوی فرهیخته

"
>
> <http://groups.yahoo.com/group/IrAn_EshGh/join>
>
> *خدا قول نداده آسمون همیشه آبی باشه و باغها پوشیده از گل ،
>
> قول نداده زندگی همیشه به کامت باشه ،
>
> خدا روزای بی غصه و شا د یهای بدون غم و سلامت بدون درد رو هم قول نداده،
>
> خدا ساحل بی طوفان ، آفتاب بی بارون و خنده های همیشگی رو قول نداده،
>
> خدا قول نداده که رنج ، که تو رنج و وسوسه و اندوه رو تجربه نکنی،
>
> خدا جاده های آسون و هموا ر، سفرهای بی معطلی رو قول نداده،
>
> قول نداده کوهها بدون صخره باشن و شیب نداشته باشن، رود خونه ها گل آلود و عمیق
> نباشن،
>
> قول داده،
> ولی خدا رسیدن یه روز خوب رو قول داده،
> خدا روزی روزانه، استراحت بعد از کار سخت، کمک تو کارها و عشق جاودان رو قول
> داده،
> عجب روزی میشه اون روز،
> پس نا ملا یمات زندگی رو شکر بگو و فقط از خودش کمک بگیر که او جاودانه است و
> بس،
> نا امیدی مثل جاده ای پر دست اندازه که از سرعت کم می کنه،
> اما همین دست انداز نوید یه جاده صاف و وسیع رو بهت می ده،
> زیاد تو دست انداز نمون،
> وقتی حس کردی به اون چیزی که می خواستی نرسیدی خدا رو شکر کن چون اون می خواد
> تو یه زمان مناسب تر غافلگیرت کنه و یه چیزی فراتر از خواسته الا نت
> بهت بده ...*
>
> *فان مع العسر یسرا***ان مع العسر یسرا*
>

دعای امام سجاد در حق پدر و مادر

دعا در‌  حق پدر  ‌و‌  مادر


̶    پروردگارا بر‌  محمد بنده  ‌و‌  رسولت  ‌و‌  بر‌  اهل بیت پاکیزه اش درود فرست  ‌و‌  بهترین درود  ‌و‌  رحمت  ‌و‌  برکاتت  ‌و‌  سلامت را‌  بدانها اختصاص ده.

̶    خدایا پدر  ‌و‌  مادرم را‌  به‌  گرامى داشتن نزد خودت  ‌و‌  درود از‌  جانب لطفت اختصاص ده، ای‌ مهربانترین مهربانان.

̶    الها بر‌  محمد  ‌و‌  آل‌  او‌  درود فرست  ‌و‌  آنچه بر‌  من‌  در‌  رابطه با‌  پدر  ‌و‌  مادرم واجب است از‌  دلم بگذران  ‌و‌  بر‌  من‌  الهام کن  ‌و‌  دانش رعایت حقوق پدر  ‌و‌  مادر را‌  به‌  طور کامل در‌  اختیارم قرار ده‌   ‌و‌  سپس به‌  عمل کردن به‌  دانستنى هایم  ‌و‌  انجام آنچه بدان آگاهم ساختى توفیقم ده‌  تا‌  آنجا که‌  چیزى از‌  وظایفم کم نگردد  ‌و‌  اندامم از‌  خدمت بدانچه بر‌  من‌  الهام فرمودى خسته  ‌و‌  سنگین نگردد.

̶    خداوندا بر‌  محمد  ‌و‌  آل‌  او‌  درود فرست همانطور که‌  ما‌  را‌  به‌  قبول اسلام  ‌و‌  دین او‌   ‌و‌  ارادت به‌  اهل بیت گرامى اش شرافت دادى  ‌و‌  نیز بر‌  محمد  ‌و‌  آل‌  او‌  درود فرست همانطور که‌  به‌  سبب  ‌آن گرامى براى ما‌  حقى بر‌  گردن خلق واجب گردانیدى.

̶    الها ترس مرا از‌  هیبت  ‌و‌  شوکت پدر  ‌و‌  مادرم همانند ترس از‌  هیبت سلطان قرار ده‌   ‌و‌  توفیقم ده‌  تا‌  با‌  ایشان همچون مادرى مهربان رفتار نمایم. خدایا اطاعت از‌  پدر  ‌و‌  مادر  ‌و‌  نیکى به‌  ایشان را‌  در‌  نظرم از‌  خواب شیرین خوشتر  ‌و‌  از‌  سیراب شدن تشنه گواراتر گردان تا‌  خواسته آنها را‌  بر‌  خواسته هاى خویش مقدم قرار دهم  ‌و‌  خشنودى ایشان را‌  بر‌  خشنودى خویش برگزینم  ‌و‌  گرچه آنها نیکى  ‌و‌  لطفشان به‌  من‌  کم باشد ولى زیاد جلوه بده  ‌و‌  اگر چه محبت من‌  به‌  آنها زیاد باشد کم به‌  نظر آور.

̶    پروردگارا یارى ام کن تا‌  صدایم را‌  در‌  برابرشان آهسته  ‌و‌  سخنم را‌  پاکیزه  ‌و‌  برخوردم را‌  ملایم نمایم  ‌و‌  دلم را‌  نسبت به‌  ایشان عطوف  ‌و‌  مهربان کن  ‌و‌  مرا با‌  آنها رفیق  ‌و‌  شفیق  ‌و‌  دلسوز فرما.

̶    خدایا به‌  خاطر زحماتى که‌  در‌  تربیتم کشیدند  ‌و‌  مرا تکریم نمودند اجر  ‌و‌  پاداش عنایت کن  ‌و‌  همانطور که‌  در‌  کودکى در‌  حفظ  ‌و‌  حراست من‌  کوشیدند تو‌  آنها را‌  نیز حفظ فرما.

̶    پروردگارا آنچه از‌  ناحیه من‌  به‌  آنها آزار رسیده  ‌و‌  یا‌  کارى ناخوشایندشان انجام داده ام  ‌و‌  یا‌  حقى را‌  از‌  ایشان ضایع کرده ام همه را‌  وسیله آمرزش گناهانشان  ‌و‌  بالا رفتن مقاماتشان  ‌و‌  زیادى حسناتشان قرار ده‌  ای‌ خدایى که‌  بدیها را‌  چندین برابر به‌  خوبیها تبدیل مى فرمایى.

̶    خدایا آنچه را‌  که‌  پدر  ‌و‌  مادرم در‌  گفتار به‌  من‌  تعدى کردند  ‌و‌  یا‌  در‌  عمل درباره  ‌ى‌  من‌  بدرفتارى نمودند  ‌و‌  یا‌  حقى را‌  از‌  من‌  ضایع کردند  ‌و‌  یا‌  از‌  آنچه واجب  ‌و‌  وظیفه  ‌ى‌  ایشان بوده کوتاهى کرده اند همه را‌  به‌  آنها بخشیدم  ‌و‌   ‌آن را‌  وسیله احسان  ‌و‌  محبت به‌  ایشان گردانیدم  ‌و‌  از‌  تو‌  مى خواهم که‌  تبعات  ‌و‌  گرفتارى  ‌آن را‌  از‌  آنها بردارى زیرا که‌  من‌  درباره  ‌ى‌  خودم ایشان را‌  متهم نمى کنم  ‌و‌  آنها را‌  در‌  نیکى به‌  خودم سهل انگار نمى دانم. ای‌ خداى من‌  نسبت به‌  آنچه پدر  ‌و‌  مادرم به‌  خاطر تربیت من‌  انجام داده اند دلگیر نیستم.

̶    زیرا که‌  آنها حقوقشان بر‌  گردن من‌  واجب تر است  ‌و‌  احسانشان به‌  من‌  قدیمى تر است  ‌و‌  منتشان بر‌  من‌  بزرگتر از‌   ‌آن است که‌  آنها را‌  تقاص به‌  عدل کنم  ‌و‌  یا‌  مقابله به‌  مثل نمایم  ‌و‌  اگر چنین کنم پس‌  اینهمه زحمتشان در‌  راه تربیت من‌  چه مى شود  ‌و‌  آنهمه حراست  ‌و‌  مواظبتى که‌  با‌  سختى  ‌و‌  ناراحتى از‌  من‌  داشتند چگونه به‌  حساب مى آید  ‌و‌  آنهمه فشار  ‌و‌  گرفتارى که‌  براى آسایش من‌  تحمل نمودند چه مى شود؟!

̶    شگفتا که‌   ‌آن دو‌  بزرگوار نمى توانند  ‌آن طور که‌  سزاوارند حقشان را‌  از‌  من‌  بستانند  ‌و‌  من‌  نمى توانم آنچه از‌  ناحیه آنها بر‌  من‌  واجب شده ادا کنم  ‌و‌  شرط خدمتگزارى آنان را‌  به‌  خوبى انجام دهم پس‌  بر‌  محمد  ‌و‌  آل‌  او‌  درود فرست  ‌و‌  مرا در‌  خدمت به‌  ایشان یارى کن ای‌ بهترین کسى که‌  از‌  او‌  یارى مى طلبند  ‌و‌  توفیقم ده‌  ای‌ بهترین هدایتگر براى کسى که‌  به‌  تو‌  روى آورد، مرا در‌  روزى که‌  هر‌  کس به‌  آنچه کرده جزا داده مى شود  ‌و‌  به‌  کسى ظلم نمى گردد عاق والدین قرار مده.

̶    خدایا بر‌  محمد  ‌و‌  آل‌  او‌   ‌و‌  ذریه اش درود فرست  ‌و‌  به‌  پدر  ‌و‌  مادرم از‌  لطف  ‌و‌  کرمت برتر از‌  آنچه را‌  که‌  به‌  پدران  ‌و‌  مادران اهل ایمان عطا فرموده ای‌ اختصاص ده‌  ای‌ مهربانترین مهربانان.

̶    الها در‌  تعقیب نمازهایم  ‌و‌  در‌  اوقات شب  ‌و‌  در‌  هر‌  ساعتى از‌  ساعات روزم یاد  ‌و‌  ذکرشان را‌  از‌  دل  ‌و‌  زبانم مبر.
̶    خدایا بر‌  محمد  ‌و‌  آل‌  او‌  درود فرست  ‌و‌  مرا به‌  وسیله دعا در‌  حق پدر  ‌و‌  مادرم بیامرز  ‌و‌  آنها را‌  به‌  خاطر مهربانى شان نسبت به‌  من‌  مشمول عفو حتمى خودت قرار ده‌   ‌و‌  به‌  شفاعت من‌  از‌  ایشان به‌  طور قطع راضى شو  ‌و‌  آنها را‌  با‌  گرامى داشتن به‌  مکانهاى آسایش جاى ده.

̶    خدایا اگر آنها را‌  زودتر از‌  من‌  بخشیدى شفاعتشان را‌  درباره  ‌ى‌  من‌  بپذیر  ‌و‌  اگر مرا زودتر از‌  آنها بخشیدى مرا شفیع ایشان قرار ده‌  تا‌  همراه پدر  ‌و‌  مادرم در‌  جوار رافت  ‌و‌  کرم  ‌و‌  مغفرت  ‌و‌  رحمتت قرار گیرم. زیرا که‌  تو‌  صاحب فضل بزرگ  ‌و‌  نعمت دیرینه ای‌  ‌و‌  تو‌  هستى مهربانترین مهربانان. (برگردان از اقای سید کاظم ارفع)


http://www.emamsajjad.com/Portal/Cultcure/Persian/CategoryID/10526/CaseID/54958/71243.aspx

در مکتب وحی

امام صادق علیه السلام:هر که خدا رابشناسد ترس او در دلش می افتد و هر که  از خدا ترسان باشد نفسش از دنیا باز می ماند.

لسان الغیب

آن یار کز او خانه ما جای پری بود
سر تا قدمش چون پری از عیب بری بود
دل گفت فروکش کنم این شهر به بویش
بیچاره ندانست که یارش سفری بود
تنها نه ز راز دل من پرده برافتاد
تا بود فلک شیوه او پرده دری بود
منظور خردمند من آن ماه که او را
با حسن ادب شیوه صاحب نظری بود
از چنگ منش اختر بدمهر به دربرد
آری چه کنم دولت دور قمری بود
عذری بنه ای دل که تو درویشی و او را
در مملکت حسن سر تاجوری بود
اوقات خوش آن بود که با دوست به سر شد
باقی همه بی‌حاصلی و بی‌خبری بود
خوش بود لب آب و گل و سبزه و نسرین
افسوس که آن گنج روان رهگذری بود
خود را بکش ای بلبل از این رشک که گل را
با باد صبا وقت سحر جلوه گری بود
هر گنج سعادت که خدا داد به حافظ
از یمن دعای شب و ورد سحری بود

لسان الغیب

ای قصّه بهشت ز کویت حکایتى             شرح جمال حور ز رویت روایتى‏

أنفاس عیسى از لب لعلت لطیفه ‏اى             آب خِضِر ز نوش لبانت کنایتى‏

کِىْ عِطرساى مجلس روحانیان شدى             گل را اگر نه بوى تو کردى رعایتى‏

هر پاره از دل من و از غصّه قصّه‏ اى             هر سطرى از خصال تو وز رحمت آیتى‏

در آرزوى خاک درِ یار سوختم             یاد آور اى صبا که نکردى حمایتى‏

اى دل به هرزه دانش و عمرت به باد             رفت صد مایه داشتىّ و نکردى کفایتى‏

بوى دل کباب من آفاق را گرفت             این آتش درون بکند هم سرایتى‏

در آتش ار خیال رخش دست میدهد             ساقى بیا که نیست ز دوزخ شکایتى‏

دانى مراد حافظ ازین درد و غصّه چیست             از تو کرشمه‏ اىّ و ز خسرو عنایتى

در مکتب وحی

روح مجرد، ص: 685

حاج سیّد هاشم حدّاد تربیت شده دست مبارک مرحوم حاج سیّد میرزا على آقاى قاضى بود. او میدانست دست پرورده‏اش چیست، و درجات و مقاماتش کدام است، ایقان و عرفان او در چه حَدّ اعلاى از ارتقاء و سُمُوّ راه یافته است.

من چه مى‏فهمم؟ خبره و خرّیت این فنّ آن بزرگ مرد الهى است. من از حدّاد فقط عبادتى، و توجّهى، و مراقبه‏اى، و التزامى به دستورات شرع، و متانت و وقار و تمکین و صبر و تحمّل و أمثال ذلک را در مى‏یابم، ولى از منشأ و مصدر این خصائص و آثار خبرى ندارم. من نورى را مشاهده میکنم، امّا از کارخانه نور آفرین اطّلاعى ندارم. مرحوم قاضى واسطه در ایصال نور بوده است، و از نصب کلیدها و مخازن در میان راهها و تبدیل نور عظمت شصت هزار ولت به برق قابل استفاده در شهرها مطّلع است.

او که در دکّان آهنگرى وى میرود، و ساعتها در میان دود و شعله و گرما بر روى زمین مى‏نشیند، و به وى میگوید: روزى اى سیّد هاشم بیاید که از اطراف و اکناف بیایند و عتبه درت را ببوسند، میداند قضیّه از چه قرار است!

ى، جواهر نفیس و گرانبها را طفل نمى‏شناسد. خَرمُهره را از فیروزه برتر میداند. طلاى مصنوعى را از طلاى واقعى چه بسا بهتر مى‏پسندد. شخص عامى و بى سواد به خطّ زیباى میرعماد حسنى که بر روى کاغذ نوشته است وقعى نمى‏نهد، امّا خطّ نازیبا و غلط و نادرستى را که با آب طلا نوشته باشند ترجیح میدهد و انتخاب میکند.

امّا آن خط شناس که به دقائق فنّ خطّ آگاه است، چه بسا یک صفحه از آن خطّ میر را به میلیونها تومان بخرد، و این صفحات طلا و یا مطلّاى خطّ نازیبا را براى ذوب کردن و نابود ساختن به کوره بفرستد.

یک صفحه، یک تابلوى نقّاشى و میناکارى را که اسرار و دقائق این فنّ در آن بکار برده شده است، آن ... چه میداند؟ و چه ادراک میکند؟! امّا آن استاد نقّاش و میناکارى که عمرى را در این فنّ صرف نموده است میداند که چه کرامتها و اعجازى را در این صفحه و تابلو اعمال نموده است. چه بسا آن .. بعضى از تابلوهاى قرمز رنگ و بدون فنّ و إعمال صنعت را بر آن نقّاشى و میناکارى ترجیح دهد، امّا استاد نقّاش و میناکار ممکن است براى خرید یک صفحه از آن خانه و هستى و زندگى خویش را بفروشد.

در اینجاست که کم کم معلوم میشود حاج سیّد هاشم حدّاد چه کسى بوده است؟ با آنکه وَ الله و بالله براى خود من معلوم نشده است. یعنى آنچه در این کتاب ارجمند سعى کردم تا جائیکه بتوانم- حال که بناى معرّفى است بیشتر او را معرّفى کنم، و به ارباب سلوک و مشتاقان راه خدا و معرفتِ او چیز مهمترى را ارائه داده باشم؛ ولى مى‏بینم که کُمَیت لنگ است، و سه ماه تمام است که به نوشتن این کتاب اهتمام تمام نموده‏ام و تمام کارهایم را در این مدّت تعطیل و در غیر این موضوع قلمى بر روى صفحه ‏اى نیاورده ‏ام، مع الوصف بنیاد درون و نداى باطن فریاد میزند:

 

روح مجرد، ص: 687

اى برتر از خیال و قیاس و گمان و وَهم             و ز هر چه گفته‏ اند و شنیدیم و خوانده‏ ایم‏

مجلس تمام گشت و به آخر رسید عمر             ما همچنان در اوّل وصف تو مانده‏ایم [1]

 

نگوئید این بیت را شیخ سعدى درباره خدا بکار برده است؛ چگونه من آنرا درباره حدّاد بکار مى‏برم؟! مگر حدّاد خداست؟ وَ الْعیَاذُ بِاللَه. حدّاد عبد خداست. بنده خداست.

ما نتوانستیم حقیقت عبودیّت و فناى حدّاد را در ذات خدا دریابیم. ما حدّادِ در مقام عبودیّت و واقعیّت عبودیّت را نشناختیم و نتوانستیم در این رساله هم معرّفى کنیم.

و ناچار در خاتمه باید توسّل پیدا کنیم به خطبه أمیر المؤمنین علیه السّلام که در انتقال حضرت رسول أکرم صلّى الله علیه و آله از حضرت آدم نَسلًا بَعدَ نَسلٍ تا وقتیکه متولّد شده‏اند، ایراد فرموده ‏اند؛ و در ضمن این خطبه به خداوند عرضه میدارد:

سُبْحَانَکَ! أَىُّ عَیْنٍ تَقُومُ نُصْبَ بَهَآءِ نُورِکَ، وَ تَرْقَى إلَى نُورِ ضِیَآءِ قُدْرَتِکَ؟! وَ أَىُّ فَهْمٍ یَفْهَمُ مَادُونَ ذَلِکَ إلَّا أَبْصَارٌ کَشَفْتَ عَنْهَا الاغْطِیَةَ، وَ هَتَکْتَ عَنْهَا الْحُجُبَ الْعَمِیَّةَ!

فَرَقَتْ أَرْوَاحُهَا إلَى أَطْرَافِ أَجْنِحَةِ الارْوَاحِ فَنَاجَوْکَ فِى أَرْکَانِکَ، وَ وَلَجُوا بَیْنَ أَنْوَارِ بَهَآئِکَ، وَ نَظَرُوا مِنْ مُرْتَقَى التُّرْبَةِ إلَى مُسْتَوَى کِبْرِیَآئِکَ.

فَسَمَّاهُمْ أَهْلُ الْمَلَکُوتِ زُوَّارًا، وَ دَعَاهُمْ أَهْلُ الْجَبَرُوتِ عُمَّارًا؟!- الخ. [2]

__________________________________________________

 [1] «دوّم، از «إثبات الوصیّة» نقل کرده‏اند، و ما آنرا در ص 341 از کتاب «توحید علمى و عینى» ذکر نموده ‏ایم.

روح مجرد، ص: 688

 «پاک و پاکیزه و مقدّس و منزّه میباشى تو بار پروردگارا! کدام چشمى است که بتواند بایستد و پایدار باشد در مقابل بهاء و حسن و ظرافت نور تو، و بالا برود به سوى تابش إشراق قدرت تو؟! و کدام فهمى است که بفهمد جلوتر از آنرا؟! مگر چشمهائى که تو از روى آنها پرده برانداختى، و از آنها حجابهاى جهالت و غوایت و کبر و ضلالت را پاره نمودى!

بنابراین، بالا رفت جانهایشان به سوى بالها و جناحهاى ارواح قُدس. پس تکلّم کردند با تو در پنهانى، و مناجات کردند در ارکان و اسماء کلّیّه ات (که بدانها عوالم را ایجاد فرمودى) و داخل شدند در میان انوار بهاء جمال و جلالت، و نگریستند از نردبان خاک و محلّ ارتقاء تربت پاک به سوى مکان گسترده (بام) کبریاى تو.

پس آنان را اهل ملکوتت زائران و به لقاء پیوستگان نامیدند، و اهل جبروتت مقیمان و ساکنان حضرتت خواندند.»

در این خطبه رشیق المضمون و دقیق المحتوى مى‏بینیم که حضرت، حقیقت مقام عرفان به ذات احدیّت خدا را بواسطه رفع حُجُب، براى طبقه خاصّى از اولیاى مقرّبین و مُخْلَصین خدا متحقّق میداند. و خداوند گروه مخصوصى از زمره عباد صالحین خود را به حقیقت معرفت خود میرساند، تا از حضیض عالم ناسوت و فراز خاک نظر به مقام کبریائیّت حقّ نمایند و چشمشان و فهمشان تاب و توان پایدارى و استقامت در برابر تجلّى انوار بهاء حضرت او را

روح مجرد، ص: 689

داشته باشد، و بدان مقام و برتر از آن دست یابند و به مقام روح القُدُس واصل گردند، و در سرّ عالم کون و مکان با خداوند همچون کلیم تکلّم کنند، و در میان أشعّه درخشان نور ذات که از جمال و جلال وى منشعب میگردد قائم و پابرجا بوده، وجودشان قبل از وصول بدین ذروه عالیه مضمحلّ و نابود نشود، بلکه تا سرحدّ فناء در خود ذات اقدس حقّ تعالى پیش بروند، و پس از فناء در آن وجود بَحت و بسیط و لَم یَزَلى وَ لا یَزالى به بقاء حقّ متحقّق و إلَى الأبَد در بهشتهاى خلد فَناء و بَقاء مخلّد و جاویدان گردند.

لسان الغیب

چراغ روى ترا شمع گشت پروانه          مرا ز خال تو با حال خویش پروا،نَه‏

به بوى زلف تو گر جان به باد رفت چه شد       هزار جان گرامى فداى جانانه‏

خِرَد که قید مجانین عشق میفرمود             به بوى سنبل زلف تو گشت دیوانه‏

به مژده جان به صبا داد شمع در نفسى       ز شمع روى تواش چون رسید پروانه‏

مرا به دور لب دوست هست پیمانى             که بر زبان نبرم جز حدیث پیمانه‏

بر آتش رخ زیباى او به جاى سپند             به غیر خال سیاهش که دید به دانه‏

حدیث مدرسه و خانقه مگوى که باز             فتاده در سر حافظ هواى میخانه

 

ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست

 

 

 

 

ای نسیم سحر، آرامگه یار کجاست؟منزل آن مه عاشق کش عیار کجاست؟
شب تار است و ره وادی ایمن در پیشآتش طور کجا، موعد دیدار کجاست؟
هر که آمد به جهان نقش خرابی دارددر خرابات نگویند که هشیار کجاست
آن کس است اهل بشارت که اشارت داندنکته‌ها هست بسی، مَحرَم اسرار کجاست؟
هر سر موی مرا با تو هزاران کار استما کجاییم و ملامت‌گر بی‌کار کجاست!
بازپرسید ز گیسوی شکن در شکنشکاین دلِ غمزدهْ سرگشتهْ گرفتارِ کجاست؟
عقل دیوانه شد، آن سلسله‌ی مشکین کو؟دل ز ما گوشه گرفت، ابروی دلدار کجاست؟
ساقی و مطرب و مِی جمله مهیاست، ولیعیش بی یار *مهیا نشود، یار کجاست؟
حافظ! از باد خزان در چمن دهر مرنج

فکر معقول بفرما؛ گل بی خار کجاست؟  

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ 

*مادر